عارف شیدا

... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

عارف شیدا

... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

به نام خدا

یکی از دوستان علامه امینی می گفت: علامه برایم نقل کردند؛ روزی برای خرید به بازار رفتم، نزدیک در مغازه قصابی ایستاده بودم و قصد خرید گوشت داشتم؛ در کنار مغازه قصابی دکان یک سید ضعیف الحالی بود؛ وقتی سید متوجه من شد از مغازه اش نزد من آمد، خواست مشکل و نیازش را بر من بیان کند، اما چون اطراف مرا طلبه ها گرفته بودند او از بیان مطلب خودش منصرف شد.


وقتی به خانه برگشتم یادم افتاد که گویا آن سید مشکلی داشت و نتوانست مطرح کند، لذا به سراغ او رفتم تا از حاجتش مطلع شوم؛ وقتی به آن جا رسیدم سید بلند شد و مرا به مغازه اش برد؛ وقتی داخل مغازه شدم گفت خودم غیر این عبا لباس دیگری ندارم و دخترانم هم فقط یک چادر دارند و با آن نماز می خوانند و لباس دیگری ندارند.



علامه امینی گفت وقتی گفتار سید را شنیدم غضب بر من غلبه کرد و گفتم کجایند اغنیاء و صاحبان حقوق شرعیه؛ آن گاه دست او را گرفتم و گفتم با من بیا؛ قصد نمودم او را به خدمت امیرالمومنین (ع) ببرم و از ظلم کسانی که حقوق شرعیه را نمی پردازند شکایت کنم.


هنوز به در صحن نرسیده بودم که یک نفر آمد و سی دینار به من داد  وگفت: این را یک نفر از عشایر داده تا به شما دهم که صرف معاش زندگی خود کنی؛ علامه امینی می گوید: آن مبلغ را از او گرفتم و به آن سید دادم و گفتم: بگیر این حواله جدت امیرالمومنین(ع) است؛ سید آن مبلغ را گرفت و با خوشحالی برگشت.


یا زهرا

نظرات  (۱)

سلام جالب بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی