عارف شیدا

... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

عارف شیدا

... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگینامه بزرگان و علما» ثبت شده است

به نام خدا

حضرت امام در نجف اشرف معمولا برای شهادت ائمه در منزل روضه و ذکرمصیبت داشتند که آقای کشمیری آن را انجام می داد، اما برای شهادت حضرت زهرا سه روز آن هم دو بار، در فاطمیه اول و دوم و در ولادت معصومین علیهم السلام نیز جلوس داشتند و گاهی هم مداحان اهل البیت شعرمی خواندند.

 

 

 

ظاهرا در 20 جمادی الثانی  1388 قمری  که سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیه بود طبق معمول حضرت امام در حیاط منزلشان که حدود چهل متر مربع مساحت داشت و آکنده از جمعیت بود جلوس کرده بودند. در آن روز یکی از مداحان ایرانی که بسیار خوش صدا بود و تازه به عراق آمده بود اجازه گرفت و شروع کرد به خواندن قصیده ای در باره ی حضرت  زهرا (س) تا رسید به بیتی که برای بالا بردن مقام حضرت زهرا بوی تحقیر بعضی از انبیاء عظام از آن استشمام می شد در حالی که جمعیت سر و پا گوش بودند حضرت امام قبل از آنکه جمله تمام شود با لحنی تند فریاد زدند: آقا این چه حرفهایی است می خوانید. آقا این مطلب را نخوان؛ و به این ترتیب با وجود علاقه و ارادت فوق العاده به حضرت زهرا (س) برای یک لحظه هم نتوانستند شکستن مرزهای الهی را با کوچک شمردن انبیاء به خاطر حضرت زهرا تحمل کنند و بدون هیچ رودربایستی با این که میزبان جلسه بودند و مداح میهمان بود بی درنگ و در میان جمع و در وسط جمله با قاطعیت او را نهی کردند.

 

منبع: حجت الاسلام رحیمیان، حدیث رویش مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 205

یا زهرا

به نام خدا

امام راحل و عظیم‌الشّأنمان در مقام عرفان مقاماتی دارد و مطالب عرفانی زیادی دارد امّا اصلاً اگر از امام راحل هیچ مطلبی نداشتیم و فقط همین اتّفاقی که بیان کردم در نجف اشرف رخ داد را در نظر بگیریم، کافی است که ببینیم چه خبر است.

بیان کردم امام همیشه در شبانه‌روز دو مرتبه به حرم امیرالمؤمنین مشرّف می‌شدند. وقتی نیمه شب در زمستان سرما خورده بودند و حالشان مساعد نبود، آن هم در سوز عجیب نجف در زمستان، حاج آقا مصطفی به ایشان عرضه می‌دارند: آقا! شما که می‌دانید حضرات همه جا هستند، دیگر امشب با این وضعیّت فیزیکی تان به حرم نروید و از همین‌جا سلام بدهید امّا امام راحل و عظیم‌الشّأن به ایشان می‌فرماید: آقا مصطفی! اجازه بده آن روح عوامی در زیارت، در ما نمیرد. بعد با آن وضعیّت عبا را به دوش می‌کشند، شال را محکم می‌بندند و به حرم امیرالمؤمنین می‌روند.

 

 

ایشان همیشه شب‌ها هم بعد از نماز مغرب و عشاء نیم ساعت در دفتر بودند و بعد از دفتر برای زیارت، به حرم امیرالمؤمنین می‌رفتند امّا یک بار مثل همین اردیبهشت و خرداد و در همین هوای خوب بود که مثل همیشه بعد از نماز مغرب و عشاء برای ملاقاتشان با آقایان علما که معمولاً به دفتر می‌آمدند، در دفتر می‌روند. بعد از نیم ساعت که ملاقات تمام می‌شود، امام به سمت در می‌روند که نعلین پا کنند و به سمت حرم بروند. امّا تا می‌روند، برمی‌گردند و می‌فرمایند: امشب نمی‌رویم. آن امام عظیم‌الشّأنی که همیشه مقیّد است به حرم برود، در سرما و با آن وضعیّت فیزیکی نامساعد هم می‌رود، امّا با حال خوب، قبراق، در حالی که هوا هم خوب است، می‌فرمایند: امشب نمی‌رویم!

حضرت آیت‌الله حاج شیخ عبدالعلی قرهی بیان فرمودند: امام که فرمودند نمی‌رویم دیگر جرأت نکردیم سؤال کنیم چرا. فردا در درس خارج امام پچ پچ بین آقایان علما هست که دیشب سفیر ایران در عراق آمده که یک فرش نفیس  به حرم امیرالمؤمنین را هدیه کند. منتها دوربین عکّاسی را درست رو به جایی تنظیم کرده بودند که معمولاً امام می‌نشیند  تا وقتی امام تشریف ‌آوردند و ‌نشستند، عکس بگیرند و در روزنامه‌های آن زمان که فقط اطّلاعات و کیهان بود، چاپ کنند و بگویند: ببینید دیگر - به تعبیر خودشان- آیت‌الله خمینی هم دست از انقلاب کشید. رفت نجف اشرف و فهمید دیگر باید از مبارزه دست بکشد. در آن‌جا کار مرجعیّت خودش و درس و بحث را دارد و دیگر با رژیم آشتی کرده است امّا امام در حال خوشش نرفت.

من می‌خواهم بگویم فقط همین یک داستانی که اتّفاق افتاده در نظر بگیرید. چه کسی به امام عظیم‌الشّأن خبر داد که امشب سفیر ایران در عراق می‌خواهد به بهانه تقدیم فرش نفیس به آستان مقدّس امیرالمؤمنین بیاید و این عکس را بیاندازند و این عکس را در روزنامه‌ها چاپ کنند؟! این امام متخلّق به اخلاق الهی، این امام عارف بالله همین است. وقتی انسان در مقام تقوی و اخلاق رشد کند، از اهل کفر بیزاری می‌جوید، شجاع هم می‌شود و همه آن مطالب هم برایش به وجود می‌آید. فقط تقوی و اخلاق انسان را به این مقامات می‌رساند.

 

منبع

یا زهرا

به نام خدا

گاهى میان استاد و شاگرد در حوزه ‏ها شوخى و عبارات طنزآمیز گفته مى ‏شود. شاگرد نیز بدش نمى ‏آید که استاد یک چیزى به او بگوید یا بیندازد. بیان چنین مزاحى به ویژه از جانب امام مطلوب واقع مى‏ شد، زیرا امام خیلى مهذب و اهل تزکیه بودند.

 

 

یادم است امام در نجف در مسجد شیخ انصارى درس مى ‏فرمودند که خاطرۀ جالبى اتفاق افتاد. در آن وقت میوه‏ فروش هاى زیادى روى الاغ میوه بار مى‏ کردند و براى فروش از آنجا رد مى‏ شدند. روزى هنگام درس یکى از آقایان اشکال کرد. در همین لحظه صداى عرعر الاغى هم بلند شد بطوری که حضرت امام متوجه نشدند این آقا چه مى‏ گوید. امام فرمودند: «ببخشید خرتوخر شد، سؤالتان را دوباره بگویید». خندۀ طلبه ‏ها بلند شد. البته طرف هم خیلى خوشش آمده بود، نه اینکه بدش بیاید. این شوخى ‏ها طورى نبود که طرف مقابل ناراحت بشود. به عبارتى امام با هر کسى شوخى نمى ‏کرد. کسانى که ظرفیت نداشتند و یا جوان‏ترها که ممکن است ناراحت بشوند و خجالت بکشند با آنان این شوخى‏ ها را نمى‏ کردند.

 

منبع

یازهرا


به نام خدا

علامه حسن زاده آملی می‌‌نویسد: حکایت کرد براى ما جناب حجت‌الاسلام حاج سید جعفر شاهرودى که از علماى عصر حاضر طهران است دو مکاشفه را که مفصّل است مجمل آن را براى یافتن مقام و منزلت صاحب ترجمه مى‌‏‌نگارم:



فرمود شبى در شاهرود خواب دیدم که در صحرائى حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى له الفرج) با جماعتى تشریف دارند و گویا به نماز جماعت ایستاده‌‌‏اند، جلو رفتم که جمالش را زیارت و دستش را بوسه دهم، چون نزدیک شدم شیخ بزرگوارى را دیدم که متصل به آن حضرت ایستاده و آثار جمال و وقار و بزرگوارى از سیمایش پیداست، چون بیدار شدم در اطراف آن شیخ فکر کردم که کیست تا این حدّ نزدیک و مربوط به مولاى ما امام زمان است، از پى یافتن او به مشهد رفتم نیافتم، در طهران آمدم ندیدم، به قم مشرف شدم او را در حجره‏‌اى از حجرات مدرسه فیضیه مشغول به تدریس دیدم، پرسیدم کیست؟ گفتند عالم ربانى آقاى حاج میرزا جواد آقاى تبریزى است؛ خدمتش مشرف شدم تفقد زیادى کردند و فرمودند: کى آمدى گویا مرا دیده و شناخته از قضیه آگاهند. پس ملازمتش را اختیار نمودم و چنان یافتم او را دیده بودم و مى‌‏خواستم.

تا شبى که نزدیک سحر در بین خواب و بیدارى دیدم درهاى آسمان به روى من گشوده و حجاب‌ها مرتفع گشته تا زیر عرش عظیم الهى را مى‌‏بینم پس مرحوم استاد حاج میرزا جواد آقا را دیدم که ایستاده و دست به قنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات است به او مى‌‏نگریستم و تعجب از مقام او مى‌‏نمودم که صداى کوبیدن در خانه را شنیده و متنبه گشته برخاستم در خانه رفتم، یکى از ملازمین ایشان را دیدم که گفت بیا منزل آقا گفتم چه خبر است گفت سرت سلامت خدا صبرت دهد آقا از دنیا رفت یازهرا


منبع

یا زهرا

به نام خدا

استاد فاطمی نیا: در مورد جمال السالکین، آیة الله آقا میرزا جواد آقای تبریزی می‌نویسند که وقتی در مجلسی می‌نشست می‌فرمود: ای مردم! یکی از نام‌های خدا «غفار» است! همین را که می‌گفت، چند نفر غش می‌کردند و آنان را از مجلس بیرون می‌بردند!



آیت الله شیخ علی پناه اشتهاردی هم فرمودند: میرزا جواد آقا تبریزی در مدرسه فیضیه درس اخلاق داشت و آن چنان تأثیر آتشین بر دل‌ها می‌گذاشت که در درسش از اثر صحبت ایشان، غش می‌کردند و بی هوش می‌شدند.

روزی به میرزا جواد آقا عرض کردند که تأثیر صحبت شما چنان است که یکی از تجار در این جلسه حضور داشته بی هوش بر زمین افتاده است!

فرموده بودند: این که چیزی نیست مولایشان امیرالمؤمنین همیشه از خوف خدا چنین حالتی بهشان دست می‌داد!


یا زهرا

به نام خدا

علامه حسن زاده آملی می‌‌نویسند: راقم سطور پس از آنکه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى آگاهى یافت، تا مدّت مدیدى مى‌‌‏پنداشت که قبر آن جناب در نجف اشرف است. تا اینکه در شبى از نیمه دوم رجب هزار و سیصد و هشتاد و هشت هجرى قمرى در حدود سه ساعت از شب رفته، با جناب آیة الله آقا سید حسین قاضى طباطبائى تبریزى‏ برادر زاده مرحوم آقاى حاج سید على آقاى قاضى، در کنار خیابان ملاقات اتفاق افتاد. با جناب ایشان در اثناى راه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى سخن به ‏میان آوردم و سؤال از تربتشان کردم، فرمودند: قبر ایشان همین شیخان قم نزدیکى قبر مرحوم میرزاى قمى صاحب قوانین است و لوح قبر دارد.



من به محض شنیدن اینکه لوح قبر دارد از ایشان نپرسیدم که در کدام سمت قبر میرزاى قمى و چون با جناب آقاى آسید حسین قاضى خداحافظى کردم شتابان به سوى شیخان قم رفتم که مبادا در را ببندند، رفتم به شیخان و بسیارى از الواح قبور را نگاه کردم که بعضى را تا حدّى تشخیص دادم و بعضى را چون شب بود و برق‌هاى آنجا هم بسیار ضعیف بود تشخیص دادن بسیار دشوار بود؛ با خود گفتم حالا که شب است و تاریک است باشد تا فردا، داشتم از شیخان به در مى‌‏آمدم ولى آهسته آهسته که باز هم نظرم به الواح قبور بود که دیدم شخصى ناشناس از درب شرقى شیخان وارد قبرستان شده است و مستقیم به سوى من مى‌‌‏آید تا به من رسیده گفت: آقا قبر آمیرزا جواد آقاى ملکى را مى‌‏‌خواهید؟ و مرا در کنار قبر آن مرحوم برد و از من جدا شد و به سرعت به سوى درب غربى شیخان رهسپار شد که از قبرستان بدر رود، من بى‌‏اختیار تکانى خوردم و مضطرب شدم و ایشان را بدین عبارت صدا زدم و گفتم آقا من که قبر ایشان را مى‏‌‌خواستم اما شما از کجا مى‌‌‏دانستید؟ آن شخص در همان حال که به سرعت به سوى درب غربى شیخان مى‌‌‏رفت، صورت خود را برگردانید و نیم‌‌‏رخ به سوى من نموده گفت: ما مشتری‌‌هاى خود را مى‌‏‌شناسیم!


منبع

یا زهرا

به نام خدا

آیت الله بهجت:

نمازهایى که ما مى خوانیم با نماز علماى بزرگ شباهت ندارد، نماز آن ها و کیفیّت نیّت و خلوص و حال و حضور آن ها گفتنى و توصیف کردنى نیست.



در صورتى که آنان در علوم متوغّل بودند، و شبانه روز غرق در مباحث فقه و اصول بودند، به گونه اى که گویى وقت آن ها مستغرق در درس و بحث و مطالعه است، و خیال مى شد که براى عبادت و نماز حال و وقت ندارند، ولى با این حال در نماز عجایب و غرایب بودند و نماز آن ها، نماز بود.

خدا کند طریقه ى سَلَف صالح خود را عالما و عامِدا در علم و عمل ترک نکنیم

 

منبع

یا زهرا

به نام خدا

آیت الله بهجت:

نمازهایى که ما مى خوانیم با نماز علماى بزرگ شباهت ندارد، نماز آن ها و کیفیّت نیّت و خلوص و حال و حضور آن ها گفتنى و توصیف کردنى نیست.



در صورتى که آنان در علوم متوغّل بودند، و شبانه روز غرق در مباحث فقه و اصول بودند، به گونه اى که گویى وقت آن ها مستغرق در درس و بحث و مطالعه است، و خیال مى شد که براى عبادت و نماز حال و وقت ندارند، ولى با این حال در نماز عجایب و غرایب بودند و نماز آن ها، نماز بود.

خدا کند طریقه ى سَلَف صالح خود را عالما و عامِدا در علم و عمل ترک نکنیم

 

منبع

یا زهرا