عارف شیدا

... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

عارف شیدا

... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

به نام خدا
شخصی از حضرت آیت الله العظمی محمد تقی بهجت (رضوان الله تعالی علیه) دستورالعمل و موعظه ای طلب نمود.



آقا فرمودند:

کو عمل کننده؟ کو عمل کننده آقا؟
یک چیز به شما می گویم
که هر جا بروید،
این است و جز این نیست،
بروید و گناه نکنید.


یا زهرا


به نام خدا

عوام الناس یک نظری دارند و آن این است که تا می گویند «وحی» اینجور به فکرشان می رسد که خداوند در آسمان است، بالای آسمان هفتم مثلا، در نقطه ی خیلی خیلی دوری، و پیغمبر روی زمین است، بنابراین فاصله ی زیادی میان خدا و پیغمبر وجود دارد، خدا که می خواهد دستورهایش را به پیغمبرش برساند نیاز دارد به یک موجودی که بتواند این فاصله را طی کند و آن موجود قهرا باید پروبال داشته باشد تا این فاصله را طی کند، و از طرفی هم باید عقل و شعور داشته باشد که بتواند دستوری را از خدا به پیغمبر القاء کند. پس این موجود باید از یک جنبه انسان باشد و از یک جنبه مرغ، باید انسان باشد تا بتواند دستور خدا را برای پیغمبر بیاورد چون می خواهد نقل کلام و نقل سخن کند، ولی از طرف دیگر چون این فاصله ی بعید را می خواهد طی کند (اگر هر انسانی می توانست که خود پیغمبر می رفت و بر می گشت) باید یک پر و بالی داشته باشد تا این فاصله ی میان زمین و آسمان را طی کند، و او همان است که به اسم «فرشته» نامیده می شود.



عکس فرشته ها را هم که می کشند و انسان نگاه می کند می بیند یک انسان است، سر دارد، چشم دارد، لب دارد، بینی دارد، گردن دارد، دست دارد، پا دارد، کمر دارد و همه چیز دارد به اضافه ی دو تا بال نظیر بال کبوتر، فقط لباس ندارد که حتی بی شلوارش را هم می کشند. آقا بزرگ حکیم گفته بود «اینکه مردم شنیده اند ملائکه مجردند، اینها مجرد از تنبان فرض کرده اند (به همان زبان مشهدی) ، مجرد است یعنی خالی از تنبان است، شلوار پایش نیست».

این یک تصور است، خدا چون در آن بالای بالا قرار گرفته است وقتی می خواهد برای پیغمبرش خبر دهد به آن فرشته می گوید، او هم پروبال می زند، از بالا می آید پایین، بعد هم با پیغمبر حرف می زند، با همین گوش و با همین چشم، پیغمبر می بیند یک انسانی آمد با بال، از در وارد شد حرفش را زد و رفت. پیغمبر از چه طریق حرف خدا را تلقی می کند؟ از همین طریق که حرف ما را تلقی می کند، با این تفاوت که حرف ما را بلا واسطه می شنود، خود ما را می بیند و حرف ما را می شنود، ولی حرف خدا را چون خود خدا در فاصله ی دوری قرار گرفته است به وسیله ی یک انسان بالدار می شنود اما از همین راه می شنود، می آید حرف می زند و گفتگو می کند و می رود. این یک نوع تصور است. عامه ی مردم در باب وحی چنین تصوری دارند.


منبع: مجموعه آثار، ج4، ص: 353.

یازهرا

به نام خدا

دیدن صورت برزخی افراد

یکی از خصوصیات آخوند کاشی این بود که صورت برزخی افراد را می دید. و داستان های زیادی در این مورد نقل شده است. یک روز مرحوم آخوند در جلسة تدریس خود قرار گذاشت که تفسیر کشاف را برای شاگردان درس بدهد و بعد هم اعلام کرد که هر کس می خواهد سر درس بیاید حتماً باید با خودش این کتاب را بیاورد. روز بعد همة طلبه ها سر درس حاضر بودند و کتاب آورده بودند. در میان طلبه ها طلبه ای بود که مشهور به قداست و تقوا بود و خیلی تحویلش می گرفتند. این طلبه آن روز کتاب را نیاورده بود، مرحوم آخوند درسشان را که می دهند نگاهی می کنند که ببینند چه کسی کتاب را نیاورده وقتی که می بیند این طلبة معروف کتاب را نیاورده به شدت با او برخورد می کند و هر چه ناسزا بود به آن طلبه می گویند که تمام آن طلبه ها به ایشان شک می کنند و ناراحت و منزجر می شوند. چند روز بعد یکی از مریدان مرحوم آخوند که ظاهراً مرحوم خراسانی بوده اند از آخوند در مورد این ماجرا سوال می کنند که آقا چرا شما اینقدر این طلبه را اذیت کردید؟ او در میان طلاب مشهور به قداست و تقواست. مرحوم آخوند در جواب به او می گوید:

 

تو مو می بینی و من پیچش مو      *      تو ابرو بینی و من اشارت های ابرو

 

 چیزی نمی گذرد که آخوند مرحوم می شود. بعد از فوت آخوند معلوم می شود که این طلبه که حجره اش در مدرسة نیم آورد بود مبلغ فرقة ضالة بابیت و بهائیت است. و او گرگی بوده است در لباس میش و در این مدت مرحوم آخوند با چشم برزخی خویش از نیات پلید او آگاه بود.

 


مرحوم آیت الله شهید دستغیب نقل می کنند که یک روز مرحوم آخوند کاشی وسط مدرسة صدر در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودند که ناگهان می بینند خرسی دارد به طرفشان می آید. ایشان دوان دوان خودشان را به حجره می رسانند و در حجره را می بندند و از حال می روند. چند روز بعد یکی از حاجی های بازار می رود نزد آخوند و از ایشان گله می کند که: حاج آقا حالا ما را که می بینید فرار می کنید؟ مرحوم آخوند، آن وقت متوجه می شوند که آن خرسی که آن روز دیده اند همین حاجی بازاری بوده است.

منبع

یا زهرا

به نام خدا

ایشان حالات غریب و مکاشفاتی داشتند که همگی دلالت بر عظمت روحی آن بزرگوار می کند. چنانچه می گویند در نمازش در سورة حمد آیة «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را گاه بیش از صد بار به حالت خضوع و خشوع تکرار می کرد تا آنکه به حالت بی هوشی نقش بر زمین می شد. 

 


حاج آقا رحیم ارباب که پیوسته ملازم محضر درس و خدمت آخوند کاشی بود نقل می کنند که یک روز عصر آخوند به من فرمود: آقا رحیم، امشب برای غذا بی میل نیستم که بادمجان بخورم، و این از نوادر بود که آخوند میل به غذای پختنی کرده بود، چون معمولا به غذای ساده اکتفا می نمود. من رفتم مقداری بادمجان خریدم و آنها را آماده کردم که در پستوی حجره آنها را سرخ و مهیا نمایم. کم کم مغرب شد و آخوند به نماز ایستاد، حالتی پیدا کرد که گفتنی نیست. آنچنان با خدا مناجات می کرد که گویی تمام درختان مدرسه با او همنوا شده و می خوانند: «سبوح قدوس رب الملائکه و الروح». غرق در عوالمی بود که گویا در زمین نبود و حضور مرا در آن مکان به کلی از یاد برده بود. من مات و متحیر و مبهوت آن صحنه ملکوتی بودم که ناگاه به خود آمد و من هم به خود آمدم در حالی که دودی غلیظ تمام حجره را فرا گرفته بود و در آن عالم حیرت بادمجانها همه در تابه سوخته و ذغال شده بود. آخوند هم بدون آنکه چیزی از آن حال و جذبه به روی خود بیاورد فرمود: آقا رحیم بادمجان سوخت؟ طوری نیست امشب هم حاضری خودمان را می خوریم.


منبع

یازهرا